ثلام بلیکم ( اینو امروز از خاله یاد گرفتم)
هوریااااااااااااااااااااااا بالاخره معلوم شد اینجا کی رهیثه تازه شم پثرا شیرن خند عثلن
حالا دیگه فهمیدم چه کاری کنم... این بچه فک کرده من چون خدم کوچیک تره میتونه به من بخنده.. هی پاشو بزنه تو دهنم .. دهکی.. اثنشم مامانی خودش گفت ثوک ثوک گافی.. هی به من میخنده این بچه... به بابایی میگم هم یه قام قام بخره.. هم یه تفتنگ... اونوخ مثل آردورونددا میرم باهاش یه گفتتان میکنم که دیگه یادش نیاد به من بخنده
تازشم آقا جیلیز گفته که پشتیمایت میکنه از من. مامانی هر وخ اثمشو میگم تو دلم خلخلکی میشهآخه دیروز رفتم تو کاوِت دونی (اثمشو راث گفتم؟ ) اولش یواشکی رفتما.. چشمامو بثته بودم تا اگه بازم گفتتان شد من نفهمم .. بعدش یواشکی نیگا کردم دیدم هیشکی نیث منم حرفا رو خوندم. بعدش دیدم یه آقاهه اثمش جیلیززززززززههه... اینخده دلم خلخلکی شد.. اینخده خندیدم که آخرش دل مامانی درد اومد. آخه یه شلکیه.. یکی رو ثدا کنی جیلیز؟ وای مامانی دلم درد اومد.
تازشم من یه بازی جدید یادم اومده.. هر وخ بابایی میاد دثتشو میذاره رو دل مامانی که ببینه ما هنوز اونجاییم یا نه من به بچه میگم ثاف میمونیم که بابایی نفهمه ما خایم شدیم .. بعدش بابایی میگه ای بابا.. اینخده دلم خلخلک میاد.. ولی مواظب میشم تا بابایی دثتشو ورنداشته نخندم..
بعدش اینخده با بچه میخندیییییییییم
بابایی همش فک میکنه ما اینجا نیثتیم. واثه همین همش ثبا از خونه میره بیرون دنبال ما میگرده.. بابایی ما که اینجایییییییییم