سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مامانی و دوقلوهاش
Lilypie 3rd Birthday PicLilypie 3rd Birthday Ticker
دوشنبه 85 بهمن 9 ساعت 4:40 عصرمحردم!

 

ثلام

باآبزرگ می گه الان محردمه. من نمیدونم محردم چن شنبه اث. ولی میدونم که شنبه اش خیلی گنده اث. چونکه هرچند تا میخوابم بلند میشم بازم مامانی میگه الان محردمه

از وختی محردم شده همش ثدای گرومب گرومب از پنجره میاد. تازشم مامان بزرگ و باآ بزرگ و هممه و همممه همش گریه میکنن. خب آدم دلش اوف میشه دیگه... مامانی میگه اینا بره خاطر امام حثینه. من اولش فکر کردم امام حثین یه کار بد کرده که همه از دثتش ناحارتن ولی بهدش مامانی گفت که امام حثین خیلی هم آخای خوبی بوده واثه همین همه از اینکه شهیدش شده ناحارتن.

من وختی بزرگ شدم خودم دیگه نمیذارم امام حثین شهید بشه که مردم ناحارت بشن

 

  

به خول مامانی پ ن: از اون دثگاههایی که ثدا میده دارید؟ فک کنم اثمش اثتیکره.. آره.. اونو بزنین لفتن



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: طاها نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
    دوشنبه 85 آذر 20 ساعت 2:53 عصررهیث شدم

     

    ثلام بلیکم ( اینو امروز از خاله یاد گرفتم)

    هوریااااااااااااااااااااااا بالاخره معلوم شد اینجا کی رهیثه  تازه شم پثرا شیرن خند عثلن

    حالا دیگه فهمیدم چه کاری کنم... این بچه فک کرده من چون خدم کوچیک تره میتونه به من بخنده.. هی پاشو بزنه تو دهنم .. دهکی.. اثنشم مامانی خودش گفت ثوک ثوک گافی.. هی به من میخنده این بچه... به بابایی میگم هم یه قام قام بخره.. هم یه تفتنگ... اونوخ  مثل آردورونددا میرم باهاش یه گفتتان میکنم که دیگه یادش نیاد به من بخنده

    تازشم آقا جیلیز  گفته که پشتیمایت میکنه از من. مامانی هر  وخ اثمشو میگم تو دلم خلخلکی میشهآخه دیروز رفتم تو کاوِت دونی (اثمشو راث گفتم؟ ) اولش یواشکی رفتما.. چشمامو بثته بودم تا اگه بازم گفتتان شد من نفهمم .. بعدش یواشکی نیگا کردم دیدم هیشکی نیث  منم حرفا رو خوندم. بعدش دیدم یه آقاهه اثمش جیلیززززززززههه... اینخده دلم خلخلکی شد.. اینخده خندیدم که آخرش دل مامانی درد اومد. آخه یه شلکیه.. یکی رو ثدا کنی جیلیز؟ وای مامانی دلم درد اومد.

    تازشم من یه بازی جدید یادم اومده.. هر وخ بابایی میاد دثتشو میذاره رو دل مامانی که ببینه ما هنوز اونجاییم یا نه من به بچه میگم ثاف میمونیم که بابایی نفهمه ما خایم شدیم .. بعدش بابایی میگه ای بابا.. اینخده دلم خلخلک میاد.. ولی مواظب میشم تا بابایی دثتشو ورنداشته نخندم..

    بعدش اینخده با بچه میخندیییییییییم

    بابایی همش فک میکنه ما اینجا نیثتیم. واثه همین همش ثبا از خونه میره بیرون دنبال ما میگرده.. بابایی ما که اینجایییییییییم

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: طاها نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
    یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 9:27 صبححرف ثخت

     

    یه از اون روزی..  وای ثلام ( مامانی این دفه زودی یادم اومد) ثلام حالتون خوبتره؟

    داشتم میگفتم.. یه از اون روزی من هوثله م ثر رفته بود این بچه هم خواب بود  بعد گفتم بذار این حرفایی که برامون زدنو بخونم که به قول مامانی بشم ولبلاگ نویث . بعدشم.. اولش دیدم  آردورونددا ( چقد اثمش ثخته .. شیش بار خوندم تا تونثتم بنویثم.. ولی تونثتم .. دیدین باهوشم ؟ ) داره خونه مونو نفث میکنه!!!  داشتم به حرفش فکر میکردم که یهو دیدم دوتا دایی ها هی انگار عثبانی ان .. به قول خاله گیث و گیث کشی ( گیث همون آب نبات کشیه؟ ) شده بود آردورونددا میگفت بی جبنه! تازه دایی دیدل  هم همش میگف شل و فلت میکونم!!! منم دلم قولومف قولومف میزد!!!  من که بچه بدی نشده بودم حرف بد نزده بودم .. تازه ثلام هم کردم پث چرا دایی ها دعوا میکردن؟؟ ؟؟؟  بعدش داشتم گریه ای میشدم که دیدم خاله دعواشون کرده... چرا همه دعوا میکنن اینجا؟ مامانی ولبلاگ نویثی همش دعواث؟؟؟  آخیش.. خاله رویا  که شیر اورد دیگه منم دعوا یادم رفت ... بعدش همینجوری خوندم دیدم  یه جا باز دایی دیدل ما رو دهوا کرده بود . یه جا هم خاله ثورن میخواثت گازم بگیره  بعدشم بخورتم .. مامانییییییییییییییییییی

    بقیه حرفاشون هم خیلی ثخت بود .  هی این خاله ثورن میخواثت به ثر دایی وهید ثابون بده . من نفهمیدم مگه تو ولبلاگ هم ثابون داره؟  بعد گفتم شاید ثابونش فرخ داره رفتم از خاله پرثیدم که جوابمو نداد .... هرچی فکر کردم نفهمیدم دیگه مخم تهتیلی شد

    رفتم به مامانی گفتم برام یه غثه بگه . مامانی هم گفت بیا عزییییییزم ... بعد تا خواثت بغلم کنه زودی این بچه بیدار شد گفت مامانی منم غثثثثههههه ... مامانی مال خودمه!

     



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: طاها نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
    پنج شنبه 85 آبان 25 ساعت 10:41 عصرمچه وارد میشود!

     

    .... مامانی میگه از دثتم عثبانیه . ولی من که کاری نکردم.. همش این تقثیر این بچه اس... اااااااا لوث.. هی پاش تو دهن منه.. برو کنننننننناااااااااااااااااااررررررررر.. دهه.. همش مامانی رو واثه خودش میخواد..

    حالا ثب کن بریم بیرون.. حثابتو میرثم.... میگم بابایی یه قام قام برام بخره .. اثنشم به تو نمیدمش...

    دوثت مامانی همیشه اینجور وقتا میگه بذگاریم؟.. بذگریم؟؟؟..بذوگریم؟؟؟ نمیدونم معنیش چیه.. ولی هر وقت میگه مامانی یه چیز دیگه میگه .. پس منم میگم بذگاریم:

    اوخ اوخ... مامانی گفته اول ثلام! من یادم رفت.. ببخشید ثلام

    من اثمم مچه اث  .. البته مچه که اثم راثتکیم نیثت . مامانی گفته تا وقتی بیام خونه مون بهم میگه مچه . مامانی من همش راثت میگه . پث من الان مچه ام. ولی نمیدونم چرا مامانی به این بچه نمیگه یه ذره بره اونوررررررررترررررررررر خفه شدم!   

    نمیذاری که.. میخواثتم به مامانی بگم معلوما اثت که ما شما را می بخشیم عزیز دل بابایی! ... این بچه هم هی اشاره میکنه که بل اثت.. ببخشش  میکنم...

     وای مامانی خثته شدم.. یه کم بخوابم؟ ... شبلت بخیر باشه...

     

     

     

    بچهههههه میگم برو اونورررررررررر.....

     



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: طاها نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مریم نازنین و محمد طاهای گلم در تاریخ 8/اسفند/85پا به دنیای ما گذاشتن و زیباییهای اون رو بیشتر کردن
    مامانی و دوقلوهاش
    مدیر وبلاگ : مامان[21]
    نویسندگان وبلاگ :
    مریم
    مریم[20]
    طاها
    طاها[20]

    لوگوی من
    مامانی و دوقلوهاش
    آهنگ وبلاگ من
    اشتراک در خبرنامه