سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مامانی و دوقلوهاش
Lilypie 3rd Birthday PicLilypie 3rd Birthday Ticker
چهارشنبه 85 بهمن 18 ساعت 11:45 صبحتفلون

سلام

هل دفه اس مامانی می پلسیم میگه الان هنوس محلمه ولی دیگه صدای گولومف گولومف نمی یاد. تاسه هیشکی هم دیگه گلیه نمیکنه. من فکل میکنم الان دیگه امام حسین شهیدیش تموم شده چونکه دیگه هیشکی نالاحت نیس. اس وگتی اینو به مامانی گفتم همش فگط میخنده بهم! لاستی شهیدشدن همون بسلگ شدنه؟

تاسه مامانی چن لوس حالش نالاحتی بود آخه اون دوشه دیگه کال نمیکلد. مامانی میگه عسیسم اسمش تفلونه نه دوش! ولی عینهو شکل دوش حنونمونه آخه ... مامانی همش اونو میگیله دستش و حلف میسنه بعدش میگه الان با خاله تون حلف سدمااااااا من نمیدونم خاله اینا چلا خونه شونو بلدن تو دوش حنون.. خیس میشه که!  

بعدش وگتی بابایی لفت مامانی همش اس تو تفلون باهاش حلف سد. مچه گفت ینی بابایی هم لفته تو دوش؟؟؟ نچ! آخه بابایی که اون تو انداسه نمیشه!!  .. من دوس دالم سودتل به دنیا بیام که بلم تو تفلون ببینم خونه خاله چه شکلیه

 



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: مریم نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
    یکشنبه 85 دی 24 ساعت 12:0 صبحچن لوس دیگه؟

    سلام. بابایی مالو اولده خونه مامان بسلگ. افلش بابایی گفته بود که میخوایم بلیم مفاسلت ولی بعدش اومدیم خونه مامان بسلگ. مامانی میگه خب خونه مامان بسلگ هم مفاسلت بود دیگه عسیییییسم. چونکه اس یه شهل اومدیم یه شهل دیگه. اومدیم اینجا که مامان بسلگ اس مامانی مفاسبت بشه تا وگتی ما بیایم خونه مون. اولش من خوشحالی بودم که حالا پیش مامان بسلگ کلی باسی و ولبلاگ نفیسی میکنیم ولی بعدش مامانی گفت که اینجا نمیشه ولبلاگ نفشت. انگال ایتلنتش کنده. من نمیدونم ایتلنت چیه ولی میدونم که اس وگتی اومدیم من اصن ولبلاگ باسی نکلدم. مچه میگه حتما دیدن ما دالیم میایم ولبلاگشونو گایم کلدن که ما خلابش نکنیم. نمیدونم.

    تاسه بابایی هم اینجا پیش ما نیستش. همش ما و مامانی سه تایی تنهایی هستیم. تاسه بیشتل وگتا مامانی یه دوش میگیله دستش و تو سولاخاش حلف میسنه. اصلا هم به حلف ما گوش نمیده. واسه همین من و مچه هم همش مجبولیم با هم باسی کنیم. ولی نمیدونم چلا مچه انگده گنده شده. چونکه من نمیتونم مث اون وگتا لاحت بالاپایین بپلم. همش میخولم به اینول اونول. تاسه مامانی هم همش میگه آآآآآآخ.

    اون لوسی بابایی اومدش اینجا. من و مچه کلی پلیدیم هوا و خوشحالی شدیم. ولی بابایی انگال هنوس فکل میکنه ما اینجا نیستیم. چونکه باسم همش صبا میلفت بیلون عصلا میومد. عوسش بابایی به مامانی گفت که هل چی میخوایم بنفیسیم بدیم به اون که بساله تو ولبلاگمون. من اینجولی سیاد دوس ندالم.

    املوس اس مامانی پلسیدم چن لوس دیگه ما به دنیا میایم؟ مامانی گفت هنوس خیلیییی مونده عسیسم. ولی گصه نخول تا چشم هم بسالی تموم میشه.

    من اس اون موگع همش چشمامو هم گساشتم ولی هنوس دنیا نیومدم!

     



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: مریم نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
    یکشنبه 85 آذر 12 ساعت 9:0 عصرثوک ثوک گافی!!!

     

    سلام. حالتون شما؟

    فکل کنم این دفه مامانی دستش بند شده.. آخه گلال بود بیاد بنفیسه ولی نونشته. منم دیدم اگه معطلی بشه این مچه سودی میاد مینفیسه گفتم بسال من جای مامانی لو نگل دالم تا بیادش . تاسه اینجولی مامانی هم خستگی نمیشه ..

    تاسه من یه خبل خوب شنیده شدم اومدم اونو بگم بلاتون: اون لوسی که من خواب بودم  ( خب آدم اونهمه مامانیشو لسیدگی کنه خستگی میشه دیگه) مچه اومد هی منو تکون دادش گفتش " بچه پاشو که بخبخ شدیم!" گفتم مگه چی شده؟ گفت که مامانی گفته میخوایم بلیم "ثوک ثوک گافی"!!! اینگده خنده شدممممممممممم.. این مچه آخه هنوس کوچولوئه! بلد نیستش که دلست بگه... به "سوگونلافی" میگه ثوک ثوک گافی!!! تاسه به بدبخت هم میگه "بخبخ"!!!

    من که خندیدم مچه همش عصبانیت شد دعوام کرد گفت اینا لو ولش بگو چیکال کنیم؟ ( ولش حلف بدیه؟ )  گفتم مگه چیه؟ تاسه مامانی اون لوسی گفتش که ما لو میبره سوگونلافی که خانوم دکتل نگامون کنه ببینه چی هستیم. مچه گفت خب نی نی ایم دیگه !!! منم نمیدونستم واسه چی خانوم دکتل گلاله نگامون کنه

    مچه همش نالاحتی بود هی میگفت نکنه دلد داشته باشه؟ بهدش من یهو یه فکل باهوشی کلدم. گفتم بیا خودمونو بسنیم به خواب که وقتی خواستن دلدمون بیالن ببینن خوابیم دلشون گناه بشه ما لو دلد نیالن ...

    خلاصه ما که خودمونو به خواب سدیم بعدش من واگعنی خوابیده شدم . بعدناش مچه گفت که اونم خوابیده شده. وقتی که بیدال شدم دیدم مامانی و بابایی و مامان بسلگ همشون خیلی خوشحالی ان.. بعد مامانی گفت عسیسم بیدال شدی؟ فهمیدی چی شد؟ خانوم دکتل گفت که تو دختلی مچه هم پسله ...

    من گفتم مامانی دختل بهتله یا پسل؟ مامانی گفت فلگی نداله عسیسم هل دوش خوبه.. مهم اینه که سالم باشید. من گفتم سالم ینی که مودب باشیم؟ مامانی گفت گللللللبووووووونت بلم آله عسلم. ینی مودب باشین. باهوش باشین. ملیس نباشین.

     خوش به حال خودم که هم باهوشم هم ملیس نیستم

     تاسه فهمیدم چلا اون موگعی که مامانی دلش گلفته بود این مچه اصلا حلف حالیش نمیشد و نمیفهمید که ینی چی ... فکل کنم ملدا همشون اینجولی باشن

     

    وای خاله به به آولد.. بگیه شو بعدا میگم ...

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: مریم نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
    پنج شنبه 85 آذر 2 ساعت 5:3 عصردستم بند بود خب

    سلام . خب این همه هی به من می گین چلا نمیای بنویسی . من آخه دستم بند بود . اینقدهههه کال داشتم . آخه مگه نمی دونستین که مامانیم دلش گلفته بود . خب باید به اون می لسیدم دیگه . حساااابی هم خسته شدم .

     

                     - ID: 1395779 

     

    من نمی دونم چلا این مچه هی بهم میگه آلوم باشم . حالا دیدی؟ من همش یه املوزو می خواستم از جام جم نخولم  .. دیدی مامانی چقد نگلان شد؟

    اصلنشم می دونین چیه؟ من وقتی اینجولی بالا پایین می پلم و مامانی هی قلبون صدقمون میله اینقدههههه کیف می کنم . کلیییییی قند تو دلم آب میشه . اینجول موقعا دوست دالم زودتل بیام صولت مامانیمو ماچ کنم .

    اما نمیشه که . پس بیشتل می پلم تا مامانیم بیشتل هی بهم بگه :

    جوووووووونم قلبونت بلم !!!

     

    خدا نکنه مامانی!

     



  • کلمات کلیدی :
  • متن فوق توسط: مریم نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    مریم نازنین و محمد طاهای گلم در تاریخ 8/اسفند/85پا به دنیای ما گذاشتن و زیباییهای اون رو بیشتر کردن
    مامانی و دوقلوهاش
    مدیر وبلاگ : مامان[21]
    نویسندگان وبلاگ :
    مریم
    مریم[20]
    طاها
    طاها[20]

    لوگوی من
    مامانی و دوقلوهاش
    آهنگ وبلاگ من
    اشتراک در خبرنامه